خیلی بیشتر از اینا برام ارزش داری!

ساخت وبلاگ

شاید از دو روز قبلش به عمه گفتم که کلید و بپیچونه و بیاره و برنامه هارو با هم مرور کردیم، اینکه چی بگیرم، چی کار کنیم ولی روز تولد که ازش پرسیدم خیلی بی تفاوت گفت نه نیاوردم کلید و برد، و با این جواب برنامه هام که من زودتر برم و اونا هم زودتر با آسانسور  بیان بهم ریخت! دو تا برنامه دیگه هم گفتم که با هیچ کدوم موافقت نکرد و من هم که دیدم انقدر بی تفاوته بی خیال هماهنگی شدم. بعد از ظهر به بهونه خرید رفتم بیرون و اخرش گفتم شاید فردا بیام یه کیکی با هم بپزیم و قرار شد خبر بدم! بهم هم گفت شاید با هم برن خرید که چیزی بخرن مثلا به عنوان کادو! چون شال  گردن که انقدر عقب انداختش نشد بخرم، بعد هم که صبح خواستم ببرمش بیرون برای خرید گفت عزیز گفته نه این پول خودته، نگهش دار و نیومد ‌! من هم نخواستم اصرار کنم.. 

جلو در ماشینش و دیدم اما به راهم ادامه دادم و حتی نمیدونم من و دید یا نه ‌! رفتم امیران اول که براش یه بسته علی کافه و کنار کادوش بذارم و این درحالی بود هنوز از رفتنم مطمئن نبودم! تو مسیر هم هی به خودم میگفتم اگر نرفتم هم  میذارم تو کیف و میبرم خونه، مسیر بعدیم به شیرینی فروشی بود که بهم زنگ زدن! عمه جون بود ولی کار mr. S بود. ازم پرسید میخوام برم خونشون که من هم گفتم هنوز بیرونم و نمیام! بعد قطع تماس انگیزم برای سورپرایز بیشتر شد =)  تو کوچه قبل شیرینی فروشی به بابا زنگ زدم که حداقل شبمون خراب نشه و دوباره داستان  نشه! بعد اینکه گفتم باهاشون میرم و کار داریم و اینا اوکی و گرفتم!! کیک اونی که میخواستم خیلی بزرگ بود و این یکی هم نسبتا کوچیک اما اخرش کوچیکه و انتخاب کردم به هوای اینکه یه وینستون کنارش خیلی طعم بیشتری میده ‌‌! هوا دیگه تاریک شده بود و با اخرین تجربه که حتی تو هوای روشن از این مسیر داشتم ترجیح دادم با ماشین برم ‌! سر شهرکشون تخمه و چیپس هم خریدم، زنگ طبقه 1 و زدم و تو پارکینگ مشغول درست کردن شمع های کیک کادو ها شدم که همسایشون اومد و چراغ و زد، من هم براش توضیح دادم که سورپرایز تولد داریم برای همین اینجام. با خوش بگذره ای خدافظی کردیم  و من کادو ها رو تو جعبه شیرینی گذاشتم و کیک روی جعبه! جلو درشون شمع ها رو روشن کردم که صدای علی و شنیدم :)))  وقتی در زدم صدا ها قطع شد و بعد یه دیقه mr. S در و باز کرد. 

بذار اینجا ثبت کنم که خدایا مرسی که بهم توان ساختن و در نهایت دیدن اون لبخندش و دادی ‌:) چی قشنگ تر از اون؟  کیک و دادم بهش و علی ذوق زده اون طرف و عمه جون هم کلی تشکر و وای وای کنان من رفتم داخل‌! Mr. S رفت و تیشرت پوشید و اومد شمع ها رو با علی که رو میز نشسته بود فوت کرد، نمیدونم چراااااا من اون لحظه گوشی دستم نبود اون صحنه و ثبت کنم؟؟ گرچند عمه جون عکس گرفت اما نمیتونم بگم برام بفرسته که!  بعد نشستیم برای چای خوردن :)  و کیک موند بعد شام.  عمه جون گفت ما که جز بدهکاری برات چیزی نداشتیم، دستت درد نکنه اصلا توقع نداشتیم، اما mr. S هنوز خوشحال بود. من هم از جو استفاده کردم و گفتم شما برای من خیلی بیشتر از اینا ارزش دارید.... 

شام هم خوردیم و بعدش دوباره شمع روشن کردیم و فوت کرد، کیک و برید و عکس هم به عمه گفتم بگیریم گفت نه دوست نداره. ولی شاید به خودش میگفتم الان اون شبمون ثبت شده بود. علی که خوابید یه فیلم دیدیم که همه مونده بودیم چرا انقدر مسخره بود! گرچند فیلم ژانر ترسناک بود. 

اون شب که موندم و فردا هم من لباس اتو زدم و عمه خیاطی تا اینکه برای ناهار mr. S هم اومد. غروب قرار بود براش وسیله بفرستن که میخواست بره بیرون من هم حاضر شدم که برم! عمه جون گفت چرا میخوای بری؟ بمون حداقل امشب یه فیلم خوب ببینیم. که گفتم اخه شما هم میخواین برید مهمونی، گفت نه اونجا که معلوم نیست من موافق نیستم!  علی هم کلی اصرار کرد اما من اومدم. تا راه افتاد گفت چرا نموندی؟ همون جوابو دادم که گفت اونجا که عمه ات نمیاد  اصلا بریم هم تو میمونی یا میای انقدر گفت تا سر شهرک زد کنار که به بابا زنگ بزنم. و بابا گفت حتی شده شب میایم دنبالت چون گفتم mr. S کارش طول میکشه و نمیاد!  من هم قطع کردم که بی حرفی راه افتاد و بعد یکم گفت من نمیدونم اینا چرا انقدر به تو گیر میدن!  اون حرف زد و من داشتم خفه میشدم! از تمام حرفا و اتفاق هایی که اقتاده بود و نمیتونم ازشون بگذرم و ته نشین میشند و هر بار هم میخورن! 

رفتم خونه جز سلام اول هیچ حرفی نزدم ‌!علی هم یه بار بهم  زنگ زد که تشکر کرد برای کیک و گفت دلم برات تنگ شده بیا!  حتی با علی هم نتونستم درست حرف بزنم انقدری که بغض داشتم و صدام میلرزید! اخرش دیگه نرگس زنگ زد عمه جون که ببینه چی شده!  

+ دیشب فهمیدم نمیخواد کسی استوری بذاره براش و تو ماشین که ازش پرسیدم گفت نمیخوام بعضی دوستام درباره ام بفهمند. مثلا میثم خوبه اما یه سریا ندونند الان کجام چی کار میکنم بهتره!  

+امشب خونه عزیز دعوت بودیم اونا هم بودن اما من دیگه حالم خوب نمیشه! قبلا وقتی عمه و mr. S و علی میومدن بقیه هم برام دوست داشتنی و خوب بودن و میتونستم بخندم!  اما امشب با وجود اونا هم بقیه برام مهم نشدن!  حتی به خاطر بقیه با اونا هم نتونستم ارتباط بگیرم! حالم که خوب نبود،  نمیدونم کسی فهمید، بقیه خوب بودن؟ بهشون خوش گذشت یا چی؟

حیف!  بابت همه انچه از دست رفته و از دست میره 

حیف برای من که درگیر این ادم ها هستم 

حیف لحظه ها و زندگی که اینجوری میگذره!  

حتی اگر یکم حال دلم خوب بشه میتونم دوباره کنترل اوضاع و دستم بگیرم، نمیگم درست کنم، اما میتونم اونجوری که میخوام زندگی کنم نه اینکه  زنده باشم! 

+نرگس جمعه میره کارورزی 

من هم هفته دیگه باید برم تهران کارورزی، احتمالا انقلاب اون طرفاست 

اما میگم برم خونه عزیز دوری بمونم چند روز 

بعد میگم نه زنگ بزنم بهشون بگم اخر هفته بریم باغ

اخرش هم چشم وا میکنم و واقعیت میخوره تو صورتم! 

+ M. N بهم پیام داد که فردا پاسم میکنی یا چی؟ گفتم از پاس بیشتر بعد شروع کرد هی گفتن که اینو خوندی، اونو خوندی ؟ منم همه رو جواب دادم، بعد یه ساعت میگه ارائه ها چی؟ اونم خوندی؟  گفتم میخوای بخونی؟ گفت نه، گفتم پس چرا نگرانی؟  بعد چند تا پیام که گفت حله دمت گرم نبودی که... گفتم بیشتر قدرم و بدون! اوونم گفت اره واقن :) 

چند بار دیگه هم انلاین شد، انگار که بخواد بیشتر حرف بزنیم اما هیچی نگفت و منم بی جواب ازصفحه اومدم بیرون! 

گاهی میزنه به سرم باهاش حرف بزنم، و ازش کمک بگسرم میدونم تو یه مسیریم، میدونم ایناروگذرونده اما نمیدونم چرا انقدر ممانعت میکنم از حرف زدن باها‌ش! 

ذوق جلسه اول ترم دوم، تو، برف، صندلی های ته کلاس.......
ما را در سایت ذوق جلسه اول ترم دوم، تو، برف، صندلی های ته کلاس.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodedigaram بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 1 بهمن 1399 ساعت: 17:00