مترو ایستگاه نمیدونم چی !
هرروز تصمیم گرفتم و تو لیست برنامه روزانه ام نوشتم وبلاگ
تا بیام و بنویسم ،تا بیام و بخونم
نه تنها اون وبلاگ خیلی کار های دیگه پیش نرفت
انگار فقط زندگی بود و تلاش برای بقا
شاید افسردگی خیلی یهویی تر از چیزی که فکر میکردم رو من تاثیر گذاشته و ازش خبر نداشتم ،الان که مینویسم به گلنوش پیام دادم ،چند تا پست و استوری چک کردم ،هیچ موزیکی برای جذاب نبود گو بدم و نهایت از سر بغض تو گلو پناه آوردم به اینجا
مثلاً قرار بود ، چندین بار قبل هم تصمیم گرفتم سیگار میکشم اما میکشم ،حتی فکر کردم اگر خوابگاه بودیم الان یه پاکت اضافی میذاشتم کنار دستم ،بغضم گرفت از این حالت ! از این همه درد من که جز برای عشق نبودم و این همه صبر کردم ،چرا الان اینجوری ؟
باور سخته ؟ واقعا سخت بود ؟ اما لایقش بودم
نکرد ! و من زیر فشار این بی باوری له شدم
شبا به خودکشی فکر میکنم ،رگ دستم و نگاه میکنم انتخاب میکنم بعد به بعدش فکر میکنم که ممکنه چیا بشه
نمیدونم شاید یه شب عملی هم بشه ولی فعلا سریع چشام میبندم ،شابد از ترس شاید از فکر همه چیزایی که به ادامه نیاز داره
شاید فکر میکنم همه چی تغییر میکنه ! شاید باور شدم مگه بار اوله؟ قبل این این همه این شرایط دیدم
بی باوری خونواده بی باوری نرگس عمه همه حرفات ولی میدونی یه جا آدم تو موقعیت قرار میگیره ولی یه جا هست انتخاب میکنی
تو دومی بی باوری و تحملش خیلی سخت تره !
به قلبم فکر میکنم ! به حسم به همه چیزایی که خواستم ،ولی چی شد !
چکار باید کنم ؟
ذوق جلسه اول ترم دوم، تو، برف، صندلی های ته کلاس.......برچسب : نویسنده : khodedigaram بازدید : 54