تا حواسم جمع خودم شد دیدم دوباره دل و حواسم و برده و بازیچه دستش شدم! تا چند روز عصبی بودم اما اینم گذشت چون دیدم فقط من موندم و اون لحظه ها و حتی اگر قرار باشه بعدا لحظه ای با هم داشته باشیم اینجا نخواهد بود! درسته معذرت خواهی کرد و خواست درست کنه تا ادامه بده اما مشکل این بود راهی کردمش و هنوز چیزی درست نشده بود! تمام انرژیم صرف شد تا دوباره خودم و بغل کردم و پذیرفتم رها کردن اینجا هم جوابه! دلم خواست براش بگم که با جلب توجه از من چقدر دیوار دور خودش کشیدن بهم اسیب زد اما نتونستم ارزش این کار و مشخص کنم! و از همه بدتر من هنوز با این همه اتفاق بینمون نمیتونم از دوست داشتن و حس خوب بهش دست بردارم پس رای شدم به از دور دوست داشتن ادمی که روزی خود دیگر من بود و حالا غریبه ای اشنا!
اما این روزها درگیر دوری از کسایی ام که مشکلم اصل دوری نیست مشکل اینه که دلیل خوبی نداریم و از اون بدتر مقصر واقعی معلوم نیست که هر سه قدم عقب گذاشتیم و با همین رویه روز ها رو میگذرونیم. یعنی نمیشد با خوشی و همون سطح حس خوب از هم فاصله میگرفتیم و کار به اینجا نمیکشید.
غمگینم نه از فاصله و نه از مقصر نا معلوم، غمگینم که من با این چیزها خوب جور در نمیایم، که دلم بد قلق است و اگر کوره اتشش تمام شود از دست خودم هم کاری بر نمیاد =(
بی حسی و بی حوصلگی این روز ها برایم تعریف نشده است اما اگر به این دوری ربط داره، نمیدانم تا کی باید تحمل کنم. من ادم الکی خندیدن نیستم و از ان بدتر وقتی الکی میخندم خودم هم خسته میشوم.
ذوق جلسه اول ترم دوم، تو، برف، صندلی های ته کلاس.......برچسب : نویسنده : khodedigaram بازدید : 92